❤شــــــهـــــدا شـــــــرمــنده ایمـــ❤
❤شــــــهـــــدا شـــــــرمــنده ایمـــ❤

❤اول پاییز بود و در کلاس❤

❤دفتر خود را معلم باز کرد❤

❤بعد با نام خدای مهربان❤

❤درس اول آب را آغاز کرد❤

❤گفت بابا آب داد و بچه ها❤

❤یک صدا گفتند بابا آب داد❤

❤دخترک اما لبانش بسته ماند❤

❤گریه کرد و صورتش را تاب داد❤

❤او ندیده بود بابا را ولی❤

❤عکس او را دیده در قابی سپید❤

❤یادش آمد مادرش یک روز گفت❤

❤دخترم بابای پاکت شد شهید❤

❤مدتی در فکر بابا غرق بود❤

❤تا که دستی اشک او را پاک کرد❤

❤بچه ها خاموش ماندند و کلاس❤

❤آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد❤

❤دختری در گوشه ای آهسته باز❤

❤گفت بابا آب داد و داد نان❤

❤شد معلم گونه هایش خیس و گفت❤

❤بچه ها بابای زهرا داد جان❤

❤بعد روی تخته سبز کلاس❤

❤عکس چندین لاله زیبا کشید❤

❤گفت درس اول ما بچه ها❤

❤درس ایثار و وفا ، درس شهید❤

❤مشق شب را هر که با بابای خود❤

❤باز بابا آب داد و نان نوشت❤

❤دخترک اما میان دفترش❤

❤ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت.❤

❤شــــــهـــــدا شـــــــرمــنده ایمـــ❤



نظرات شما عزیزان:

سعیده
ساعت22:01---1 اسفند 1396
آخی دختر کوچولو

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 5 اسفند 1395 ] [ 1:11 قبل از ظهر ] [ بیتا ] [ ]
آخرین مطالب